جدول جو
جدول جو

معنی شیا ده - جستجوی لغت در جدول جو

شیا ده
از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیبنده
تصویر شیبنده
لرزنده، آمیخته شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیونده
تصویر شیونده
آمیخته شونده، لرزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایارده
تصویر ایارده
تفسیر و شرح کتاب اوستا یا کتاب زند، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
(شی وَ دَ / دِ)
مخلوطگشته، لرزان شده، برهم زده شده. (ناظم الاطباء) ، برهم زننده. آمیزنده، لرزنده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری سبزواران با 240 تن سکنه. آب آن از رود خانه هلیل و راه آن مالرو است. مزرعۀ میان ده پایین جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
کودکی که در ایام شیرخوارگی شیر کم خورده و ضعیف مانده باشد. (ناظم الاطباء). کودکی که بهنگام شیرخوارگی کم شیر خورده و لاغر و نزار شده باشد. ج، شیرزدگان. (فرهنگ فارسی معین) ، آنکه بسبب بسیار خوردن شیر، از آن زده و نفور شده باشد
لغت نامه دهخدا
(کَ دهْ)
دهی است از بخش رودبار شهرستان رشت. آب آن از چشمه های محلی. سکنۀ آن 300 تن که زمستان برای تأمین معاش به گیلان می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
شرح دهنده. توصیف کننده. نمودارکننده. شارح:
آه بخور از نفس روزنش
شرح ده یوسف و پیراهنش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی از دهستان حومه شهرستان تربت حیدریه. دارای 287 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظِ مَ)
جمع واژۀ شیظم، شیر. اسد. (از اقرب الموارد) ، دراز تناور و جوان از شتر و اسب و مردم. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) ، خارپشت کلانسال بزرگ. (از اقرب الموارد). رجوع به شیظم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
اسم فاعل از شیبیدن. یعنی آمیخته شونده. (حاشیۀ برهان چ معین) ، آمیخته و برهم زده. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به شیبیدن و شیبانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَرِ)
دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 158 تن. آب آن از رود خانه سردشت. صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ رْ / رِ دَ/ دِ)
چگونگی پازند است (صحاح الفرس). به معنی پازند است و پازند تفسیر زند که شرح و تفسیر اوستاست. (لغت نامۀ اسدی ص 477) اکارده. (یادداشت مرحوم دهخدا). اکرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). برخی از مجوسان اگرده اش نیز خوانند. (التنبیه و الاشراف مسعودی). وصورت هر دو (اگرده و ایارده) هر دو به خط پهلوی یکسان است. (یادداشت مرحوم دهخدا). ثم عمل زرادشت تفسیراً عند عجزهم عن فهمه [عن فهم اوستا] و سمّوا التفسیر زیداً [زنداً] ثم عمل للتفسیر تفسیراً و سمّاه بازید [پازند] ثم عمل علمائهم بعد وفات زرادشت تفسیر التفسیر و سمّوا هذا التفسیر بارده (از مروج الذهب مسعودی) :
ببینم آخر روزی به کام دل خود را
گهی ایارده خوانم شها گهی خرده.
دقیقی (از لغت نامۀ اسدی ص 486) ،
{{اسم مصدر}} سیاست. (از اقرب الموارد). رجوع به ایالت شود
لغت نامه دهخدا
(زَ خَ)
مقابل آمده
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
نام یکی از دهستانهای بخش رضوانده (رضوانشهر) منطقۀ طالشدولاب شهرستان خمسۀ طوالش است. این دهستان بین دهستانهای خشابر - پره سر - گیل دولاب واقع و راه شوسۀ بندر انزلی به آستارا تقریباً از وسط آن می گذرد. میانده از ده آبادی تشکیل شده و در حدود 3500 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن، واقع در 5هزارگزی شمال صومعه سرا با 1444 تن سکنه. آب آن از رود ماسوله و استخر و راه آن مالرو است. یک بقعۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان دهشال بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 18هزارگزی شمال خاوری آستانه و 6 هزارگزی دهشال. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1561 تن است. محصول عمده آن برنج، ابریشم و کنف و شغل اهالی زراعت و صید مرغابی از استخر است. یک بقعۀ قدیمی در آنجا است. دو قریۀ کوچک لوق گیلده و سلیم چاه در آمار جزء گیلده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شی دَ / دِ)
آمیخته. درهم شده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غذا ده
تصویر غذا ده
طعام دهنده مغذی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر ده
تصویر شیر ده
زن یا جانور ماده که شیر دهد شیر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیبنده
تصویر شیبنده
آمیخته شونده، لزرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیونده
تصویر شیونده
بر هم زننده آمیزنده، لرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیویده
تصویر شیویده
آمیخته درهم شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر دل
تصویر شیر دل
آن که داری دل شیر است شجاع دلیر دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
کودکی که به هنگام شیرخوارگی کم شیر خورده و لاغر و نزار شده باشد، جمع شیر زدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرح ده
تصویر شرح ده
نمودار کننده، شارح، توصیف کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیا زده
تصویر حیا زده
شرمسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیبنده
تصویر شیبنده
((بَ دِ))
آمیخته شونده، لرزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیونده
تصویر شیونده
((وَ دَ یا دِ))
برهم زننده، آمیزنده، لرزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرزده
تصویر شیرزده
((زَ دَ یا دِ))
کودکی که به هنگام شیرخوارگی کم شیر خورده لاغر و نزار شده باشد، جمع شیرزدگان
فرهنگ فارسی معین
فیلوش، نوعی پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع ولوپی شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
شاه زاده
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان ناتل رستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبان، مراقب، جاسوس
فرهنگ گویش مازندرانی